داستانهايي از زندگي شهید مدرس(ره)

تیر ۲۹, ۱۳۹۱
323 بازدید

      سفارش استخدام روز ی طلبه ای نزد مدرس آمد ، او در نامه ای نوشته بود : اجازه بفرمائید  وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم . مدرس روی یک قطعه کاغذ نوشت : آقای وزیر معارف ، حامل نامه یکی از دزدان است و قصد همکاری با شما را دارد . […]

 

 

 

سفارش استخدام

روز ی طلبه ای نزد مدرس آمد ، او در نامه ای نوشته بود : اجازه بفرمائید  وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم . مدرس روی یک قطعه کاغذ نوشت : آقای وزیر معارف ، حامل نامه یکی از دزدان است و قصد همکاری با شما را دارد . گردنه ای به وی واگذار کنید . 
طلبه نامه را گرفت و رفت . پس از چند لحظه خحالت زده بازگشت و از مدرس پرسید که چرا در نامه او را دزد خوانده است ؟ مدرس گفت : اگر بگویم که تو شخص فاضل و متدینی هستی ، تو را راه نمی دهم . برو نامه را ببر . او نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرس رسید و گفت : آقا استخدام شدم و مدیریت یک مدرسه را هم به من دادند .

حمایت مدرس از دزدان

 زمانی که نصرت الدوله وزیر دارایی بود ، لایحه ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری کند او ضمن توضیح درباره خصوصیت سگها گفت : این سگها شناسنامه دارند پدر و مادرشان معلوم است ، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات آنها این است که به محض دیدن دزد او را می گیرند . مدرس طبق معمول ، دست روی میز زد و گفت : مخالفم . وزیر دارایی گفت : آقا ! ما هر چه لایحه می آوریم شما مخالفید . دلایل مخالفت شما چیست ؟ مدرس جواب داد : مخالفت من به نفع شماست مگر نگفتید که این سگها به محض دیدن دزد او را می گیرند ؟ خوب آقای وزیر ! به محض ورودشان اول شما ر ا می گیرند ، پس مخالفت من به نفع شماست . نمایندگان مجلس با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند .      

جیب بی ته

یک روز در مجلس شورا رضا خان با شوخی و مزاح دست روی جیب مرحوم مدرس گذاشت و گفت: آقا عجب جیب بزرگی دارید . مدرس در حالی که متبسم بود گفت:درست است که جیب من بزرگ است، ولی ته دارد . این جیب شما است که ته ندارد.

صفای باطن

مدرس به دلیل وارستگی و پرهیزگاری و شایستگی در رفتار و اعمال و نیز عبادت و ارتباط با خداوند از قدرت روحی و معنوی برخوردار بود و  به خاطر این کمالات روحانی صفای باطن داشت . یک روز قبل از شهادتش به پاسبانش می گوید :تو را از اینجا عوض می کنند . پاسبان می گوید : مگر از من خلافی دیده اید و یا از رفتارم ناراضی می باشید ؟ مدرس با حالتی عاطفی پاسخ می دهد: خدا نکند، اینطور نیست . تو مأموری و به تو دستور می دهند . ولی  وقتی مجدداً به اینجا مراجعت می کنی ، دیگر مرا زنده نخواهی یافت.
این پیش بینی مدرس که از کمال معنوی وی منشا می گرفت،درست از آب در آمد و صبح آن روزی که بنا بود مدرس را به شهادت برسانند آن پاسبان را عوض می کنند ، بطوری که در پرونده این فاجعه منعکس است ، پاسی از شب گذشته همان روز ، پاسبان مزبور را بر سر جنازه مدرس می آورند.